انسانم آرزوست . . .
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فر آوانم آرزوست
ای آفتاب حسن ٬ برون آ ٬ دمی ز ابر
کان چهره مشعشع تا بانم آرزوست
این نان و آب چرخ چو سیل است بی وفا
من ماهیم ٬ نهنگم ٫ عمانم آرزوست
یعقوب وار وا اسف ها همی زنم
دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
والله که شهر بی تو مرا حبس می شود
آوراگی کوه و بیابانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او
آن نور روی موسی عمرانم آرزوست
زین خلق پر شکایت گریان شدم ملول
آن های و هوی و ٫ نعره مستانم آرزوست
گویا ترم ز بلبل ٫ اما ز رشک عام
مهرست بر دهانم و ٫ افغانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و ٫ انسانم آرزوست
گفتند یافت می نشود ٫ جسته ایم ما
گفت آن که یافت می نشود ٫ آنم آرزوست
پنهان ز دیده ها و ٫ همه دیده ها از اوست
آن آشکار صنعت پنهانم آرزوست
خود ٫ کار من گذشت ز هر آرزو و آز
از کا و از مکان ٫ پی ارکانم آرزوست
پ.ن: گاهی وقتا همه ما یه روزایی حس مولانا
داریم اما زبان گفتنش نداریم شاید اگه ما هم طبع روانی داشتیم با یه لحن و وزن
شعری دیگه و با دلی پردرد تر می خوندیم از دیو و دد ملولم انسانم آرزوست
-نمیدونم اطراف من نسل انسان در حال انقراض هست یا چشمای من
نمی بینتشون
- خدا شکر میکنم برای حداقل آدم های نزدیک دور و ورم و
دوستشون دارم ...